علت حذف تنوین و نون از مضاف، آن است که اضافه دلالت بر اتصال میکنه به طوری که گفته اند: مضاف و مضاف الیه به منزله یک کلمه اند. ولی تنوین و نون دلالت بر انفصال و جدایی، روشنه که اجتماع اتصال و انفصال در یک جا درست نیست.
بسیاری از نویسندگان به هنگام استشهاد به عبارتی، آن مقداری که از عبارت، محل شاهد میباشد را ذکر میکنند و برای عدم طولانی شدن بحث از ذکر تمام عبارت خوداری مینمایند. به عنوان مثال اگر یک عالم نحوی بخواهد به بیتِ شعری استشهاد کند در برخی موارد محل شاهد را ذکر کرده و پس از گذاشتن سه نقطه، مینویسد: «البیت» و یا اگر فقیهی بخواهد به روایتی تمسّک نماید قسمتی که محل شاهد بوده را ذکر کرده و پس از گذاردن سه نقطه مینویسد: «الحدیث» و یا مینویسد: «الخبر».
حال سؤال این است که نقش این گونه کلمات چیست؟ و چگونه باید آنها را اعراب داد؟
#پاسخ
در مورد نقش این گونه کلمات احتمالاتی داده شده، ولی به نظر میرسد احتمال راجح این باشد که این کلمات «مفعولٌ بِه» برای فعل محذوف بوده و علامت نصبشان هم فتحه میباشد؛ اما در مورد این که عامل محذوف چیست باید گفت که تعیین عامل محذوف بستگی به قرینه دارد، به عنوان مثال وقتی مؤلف بخشی از یک بیت نه چندان معروف را مورد استشهاد قرار میدهد و میگوید: «البیت»، تقدیر این گونه است که «اقرء البیتَ»، یعنی مؤلف به مخاطب میگوید مابقی بیت را برو خودت پیدا کن و بخوان؛ اما گاهی اوقات بیتی که مؤلف قسمتی از آن را به عنوان محل شاهد میآورد بیتی معروف بوده و وقتی میگوید: «البیت»، یعنی «اُذکُر البیتَ»، بدین معنا که مؤلف میخواهد بگوید این همان بیت معروف است و آن را تا آخر به یاد بیاور. و همین توضیح در کلمات «الحدیث»، «الخبر» و امثال اینها جاری میگردد. خلاصه آن که در برخورد با این گونه کلمات آن را بنابه «مفعولٌ بِه» بودن نصب دهید و در تعیین عامل محذوف باید به قرینه توجه کرد.
اگر جمله استینافیه بلافاصله بعد از جمله مقول القول قرار گیرد آنرا جمله استینافیه فی حَیِّزِ القول میگویند.
#مثال
قالَ عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کِتابٍ لا یَضِلُّ رَبِّی وَ لا یَنْسی.
(گفت: آگاهی مربوط به آنها، نزد پروردگارم در کتابی ثبت است پروردگارم هرگز گمراه نمی شود، و فراموش نمی کند (و آنچه شایسته آنهاست به ایشان میدهد)! ) (طه ۵۲)
قالَ: فعل قول
عِلْمُها عِنْدَ رَبِّی فی کِتابٍ: جمله مقول القول
لا یَضِلُّ رَبِّی: جمله استینافیه فی حَیِّزِ القول
#فرق عذب و عذاب درحالیکه ریشه هر دو ماده «عذب» است.
مُعَذِّبُوهَا عَذَاباً شَدِیداً ( اسراء / ۵۸ )
واژه عذاباً در آیه یادشده اسم مصدر است برای تعذیباً(اسم مصدر باب تفعیل بر وزن فَعال می آید، مثل سلام و تسلیم و کلام و تکلیم)، و عاملِ این مفعول مطلق مزبور هم اسم فاعلش می باشد یعنی مُعَذِّبُوها که دقیقا از جنس عذاباً است که گفتیم این عذاباً اسم مصدر است برای تعذیباً بنابراین، عذاباً ثلاثی مجرد نیست و ثلاثی مجردش عَذْب است که از منظر معنی بین عَذْب و عذاب تفاوت اساسی وجود دارد زیرا عَذْب، گوارایی است اما عذاب، سلب گوارایی(یکی از معانی مهم باب تفعیل، سلب است، مثل "جَلَّدْتُ البعیرَ" یعنی سَلَبْتُ جِلْدَها؛"پوست شتر را کندم" و مثل"قَشَّرْتُ التُّفّاحَ" یعنی" پوست سیب را کندم" و به شکنجه دادن و شکنجه از آن جهت تعذیب و عذاب گویند چون تعذیب و عذاب، گوارایی و خوشی و رفاه و راحتی را از آدم می گیرد و سلب می کند؛ پس تعذیب یعنی سلبُ الْعَذْبِ و العُذوبة)
کلمه امیر ۲احتمال دارد: ۱-أمر:دستور دادن. ۲-میر:بزرگ و سرپرست.
کدام یک از احتمال صحیح است؟ در هردوصورت یا فعل مضارع هست یا صفت مشبهه به این حالت: اگر از ریشه (میر) باشد فعل مضارع صیغه۱۳آن میشه:أمیر ُ واگر از ریشه(أمر)باشد صیغه ۱۳فعل مضارعش میشه:آمِرُ(أَأْمِرُ)
اگر صفت مشبهه باشد: از ریشه(میر) بروزن فعیل:ممیر. ازریشه (أمر) بروزن فعیل:أمیر.
پس معلوم میشه یا فعل مضارع از ریشه (میر )هست. یا صفت مشبهه ازریشه(أمر)است.
اگر صفت مشبهه باشد(ریشه أمر) ،المومنین مضاف الیه برای امیر هست ومحلا منصوب بنابر مفعول برای صفت مشبهه. اگر مضارع از(میر)باشد،المومنین مفعول برای امیر است.
معنا: از ریشه أمر: دستور دهنده مومنین. از ریشه میر: سرپرستی میکنم مومنین را.
جواب صحیح:
از ریشه (میر)است و فعل مضارع صیغه۱۳.
چرا از ماده «امر» نیست؟
چون اگر از این ماده باشد باید صفت مشبهه باشد در حالی که (امر)متعدی هست و حال آنکه صفت مشبهه از متعدی گرفته نمیشود.
امیرالمومنین علم ازجمله شده به حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام.
در روایت هست که که میفرماید جمله برای لقب به خداوند متعاله و خداوند این لقب را مختص حضرت امیرالمومنین علی علیه السلام کرده است. و حرام هست کسی غیراز حضرت علی ملقّب به این لقب باشد.
فعل جحد یا همان فعل مجزوم در اصطلاح به فعلی گفته می شود که از عدم واقع شدن فعل در زمان ماضی البته با لفظ مضارع، خبر می دهد.
اما در مورد این که چرا به این فعل، «جحد» می گویند باید گفت جحد در لغت به معنای «انکار کردن» است و زمانی که فرد می گوید «لَمْ یَضْرِبْ زیدٌ» کانَّ حدث «ضَرْبْ» را نسبت به زید از زمان گذشته رد کرده و نمی پذیرد و می خواهد بگوید «ضَرْبْ» از زید صادر نشده و در واقع «ضرب» را انکار می کند.
در اعداد عربی مثلاً عدد کسری ۳۴۴ هشتصد و پنجاه و سوم چی میشه!؟
و عدد اعشاری ۱۳۳/۵۶۴ به عربی چی میشه!؟
#پاسخ
مورد اول «ثلاثمائة و اربع و اربعون علی ثمان مائة و ثلاث و خمسون».
مورد دوم «خمس مائة و اربعة و ستون فاصل مائة و ثلاثة و ثلاثون من الف».
حال بیان قاعده در اعداد کسری و اعشاری
اعداد کسری:
در این قسم از اعداد که متشکل از دو قسم است صورت و مخرج که در زبان عربی به آن بسط و مقام گفته می شود و کتابت آن به حروف به این شکل است که ابتداء بسط گفته و سپس با حرف جر «علی» مقام گفته می شود به عنوان نمونه برای کتابت 4/1 گفته میشود «واحد علی الاربعة» و قیاس در آن را به همین شکل در دیگر موارد لحاظ کنید.
اعداد اعشاری:
این قسم از اعداد نیز روش خاص خود را دارد، ابتداء عدد صحیح را اگر داشته باشد بیان میکنید و سپس ممیز که در زبان عربی به آن فاصله گفته می¬شود به کار میرود، و بعد از آن عدد اعشاری به مقیاسی که در دهم یا صدم و یا هزارم است با استفاده از حرف جر من به کار برده میشود به عنوان نمونه عدد 3.1 در زمان کتابت چنین بیان میشود: «ثلاثة و واحد من عشرة» و یا در بیان عدد 63.15 گفته میشود «ثلاثة و ستون و خمسة عشر من المائة» و به همین قیاس دیگر مثال ها را لحاظ کنید.
نکته گاهی از مواقع در بیان قرائت اعداد اعشار نیز چنین گفته می¬شود: «ثلاثة و ستون فاصل خمسة عشر» ویا «ثلاثة و ستون فاصل خمسة عشرمن المائة».